آشفتگي معنايي تروريسم در گفتمان علمي و سياسي (3)
آشفتگي معنايي تروريسم در گفتمان علمي و سياسي (3)
آشفتگي معنايي تروريسم در گفتمان علمي و سياسي (3)
نويسنده: رضا سليماني(دانشجوي دکتراي روابط بين الملل دانشگاه شهيد بهشتي)
ج) تروريسم به عنوان خشونت سياسي ضد هژمونيک
به عبارت ساده تر، سلطه و حاکميت يک دولت در سيتسم بين المللي به تنهايي و به خودي خود براي ايجاد يک ساختار هژمونيک کافي نيست، بلکه هژموني تنها زماني ظاهر و تثبيت مي شود که نحوه و نوع انديشيدن و شيوه عمل و کارکرد جامعه اي که در آن يک دولت حاکم و سلطه گر وجود دارد، بتواند به انحاي گوناگون انواع ممکن و احتمالي انديشيدن و شيوه هاي عمل و کارکرد ديگر جوامع را تحت تاثير و نفوذ خود قرار دهد. چنين عملکردها و خصوصيات اجتماعي که با ايدئولوژي حاکم بر جامعه هژمونيک جهاني همراه و همساز مي گردند، بلوک تاريخي را تشکيل مي دهند که به نوبه خود مي تواند در سطح بين المللي به بلوک ضد هژمونيک جهاني تبديل شود و از اين طريق اساس و پايه هاي نظم مورد نظر خود را در عرصه جهاني بنا سازد.
رهيافت گرامشيني و نئوگرامشيني نشان مي دهد بازيگراني که قادر به تعريف قواعد و هنجارهاي سيستم بين المللي هستند، مي توانند هنجارها، ايدئولوژي و کنش خاصي را که مغاير با موقعيت هژمونيک آنها تلقي مي شود، تفکر و عمل تروريستي جلوه دهند و به اين ترتيب کنشگران ضد هژمونيک خود را به عنوان «دگر» خود تعريف و بازتعريف کنند. قدرت هژمونيک جهاني مخالفان سيستم آزاديخواه بين الملل و «تروريست» معرفي مي کند. در واقع درک هر دولتي از ترور و تروريسم، براساس الگوهاي دوستي و دشمني آن شکل مي گيرد که به نوبه خود زمينه ظهور انواع دگرسازيها و مصاديق براي مفهوم کلي تروريسم را فراهم مي کند. از ميان دگرسازيهاي متفاوت و متضاد تنها قدرت مسلط و هژمون جهاني است که مي تواند به طبقه بندي تروريسم و گروههاي تروريستي دست بزند و ترور را به عنوان خشونت سياسي نامشروع تقبيح نمايد.
از نظر تاريخي، صرف نظر از اينکه تروريستها را ضد سرمايه داري، ضدغربي، ضد امريکايي يا حتي ضد خدا بدانيم و نيز از راديکالهاي انقلاب فرانسه گرفته تا تهديد کمونيست، ناسيوناليستهاي جهان سوم و بالاخره بنيادگرايان اسلامي امروز، همگي به عنوان خطر و تهديد عمده عليه هژموني قدرتهاي مسلط زمانه خود مطرح بوده اند. در حقيقت خشونتهاي ضد هژمونيک همواره در هنگامه هاي تاريخي خود به عنوان ترور و تروريسم مورد بازشناسايي قرار گرفته اند. در حقيقت از اين منظر آنچه گروه هاي متعدد با هويتهاي ديني/ سکولار و غربي/ شرقي را گرد هم مي آورد، عدم پذيرش، رد قاطع و مقابله با قدرت مسلط و هژمونيک است.
سياليت مفهوم سازي در خصوص تروريسم توضيح مي دهد که چرا بورژوازي در يک مقطع زماني به عنوان جريان تروريستي و خرابکاري و در مقطع ديگر آنتي تروريسم قلمداد مي شود. در اواسط قرن نوزدهم، دموکراتهاي راديکال و ساير اعضاي طبقه متوسط ليبرال به عنوان «تروريست» معرفي و بازتعريف مي شدند. اين طرز تلقي، ريشه در انقلاب فرانسه داشت که بورژواهاي راديکال «چالشگران قدرت طبقه حاکمه محافظه کار» به شمار مي رفتند. علت تشکيل «ائتلاف مقدس» (Holy Alliance) در آن زمان حفظ قدرت اليت به ويژه در کشورهاي غير دموکراتيک مانند پروس و روسيه عنوان شده است. اين در حالي است که در شرايط کنوني، تروريستها عمدتا مخالفان و چالشگران پيشرفت و آنتي ليبرال - دموکراسي ارزيابي مي شوند. مثال ديگر تغيير ماهيت ضد خدا و بي مذهبي تروريسم به هويت ديني افراطي پس از فروپاشي شوري و نظام کمونيستي است. غرب در دهه 1980، شوروي را به عنوان نماد و سمبل امپراتوري شيطان، بي مذهبي و تروريسم، و در عوض مجاهدين افغان و جريان طالبانيستي را در افعانستان به عنوان نماد آزديخواهي و ضدتروريسم معرفي مي کرد.
در حقيقت در دوران جنگ سرد، کمونيسم به عنوان تنها و بزرگ ترين تهديد عليه تداوم تسلط دنياي غرب بر جهان ارزيابي مي شود و براي آن عناويني مانند تروريست، ضد سرمايه داري، ضد دموکراسي و ضد مسيحيت، در نظر گرفته مي شد. اين طرز تلقي و مفهوم سازي از تروريسم در اواخر دهه هفتاد و اوايل دهه هشتاد و به ويژه پس از روي کار آمدن رونالد ريگان و اوج گيري جنگ سرد و به کارگيري واژه «امپراتوري شيطان»(Evil Empiro) توسط وي موجب شد تا تروريسم و کمونيسم با يکديگر هم معني و مترادف تلقي شوند.
پس از فروپاشي شوروي و به خصوص تحت تاثير حوادث 11 سپتامبر، تروريسم و تروريستها از هويتي ضد ديني و ضد خدايي کمونيسم خارج شده و هويتي اسلامي به خود گرفته اند. در هنگامه فعلي، اسلام راديکال يا بنيادگرا به عنوان پاد اصلي هژموني غربي در سطح جهاني ارزيابي مي شود. اسلام سياسي آنگونه که ساموئل هانتينگتون در کتاب «چالش بين تمدنها» مي نويسد، جدي ترين تهديد عليه هويت تمدن غرب پس از فروپاشي کمونيسم قلمداد مي شود. علاوه بر غرب، اسلام حکومتي تهديدي عليه هژموني روسيه در چچن نيز به شمار مي رود، به طوري که به عنوان تهديد مشترک عليه هژموني آمريکا و روسيه بازشناسايي مي گردد.
بدين سان تنها قدرتهاي مسلط و هژمونيک هستند که از توانايي هنجاري - فکري، مشروعيت اخلاقي و بالاخره قدرت قهري در تعيين قواعد تروريسم شناسي برخوردارند و مي تواند «دگر» خود را به عنوان تهديد جهاني برساخته و برچسب تروريست به آن بزنند. پروسه برچسب زني از طريق کمک نهادهاي بين المللي مانند سازمان ملل و شوراي امنيت تسهيل مي شود. براين اساس فيليپ جنکينز به طور خاص به ايالات متحده اشاره مي کند که بعد از واقعه يازدهم سپتامبر با توسل به قدرت مقاومت ناپذير خود، دشمنان خاص خود را به عنوان «تروريست» تعريف مي کند:
«با در نظر گرفتن نمونه عراق، به ناچار اين پرسش مطرح مي شود که آيا تروريست خواندن يک فرد، گروه يا دولت خاص در واقعيت امر، اعمال و رفتار سياسي آن را بازتاب مي دهد يا صرفاً پروسه اي سياسي و سياست رسانه اي است که قدرتهاي برتر، از آن به عنوان پوشش براي برچسب زني خود استفاده مي کنند؟»
فرجام
نوام چامسکي در چارچوب رويکرد راديکال معتقد است اگر تنها خصيصه مشترک ميان تعاريف ارائه شده از تروريسم را کشتن غير نظاميان با اهداف سياسي بدانيم، هيچ کشوري مانند ايالات متحده امريکا مرتکب اعمال تروريستي نشده است. به نظر وي اين عرف و رويه شکل گرفته در چارچوب گفتمان سياسي است که اجازه اشاعه تفکري را مي دهد که ترور را سلاح ضعيفان عليه قدرتمندان قلمداد مي کند. با اين حال نبايد فراموش کرد جنگ قدرتمندان عليه ترور که به کشتار بيشتر غيرنظاميان مي انجامد، خود از مصاديق تروريسم است. در حقيقت جنگ منظم عليه ترور با سلاحهاي پيشرفته و مخرب بيش از جنگهاي نامنظم تروريستي قرباني مي گيرد.
القاي ترس شديد و وحشت زده کردن اذهان عمومي از ترور، به يکي از روشهاي معمول ابراز شکايت و تلاش براي رسيدن به اهداف سياسي تبديل شده است. در حقيقت از آنجا که مفهوم تروريسم، ماهيتا ذهني و غير علمي است، اين شکاکيت معنايي، زمينه تبديل دانش تروريسم را به موضوعي سياسي و رسانه اي فراهم کرده است.
رويکرد نسبي گرا به تعريف تروريسم بر اين عقيده است که مرز ميان تروريسم دولتي / غير دولتي که در رويکرد مدرن بر آن تاکيد مي شود، مبهم و نامشخص است. به عبارت ساده تر دراين نگاه گفته مي شود اگر تفاوت چنداني ميان دولتهاي مدرن و تروريستها از نظر به کارگيري خشونت سياسي عليه غير نظاميان وجود ندارد، چگونه مي توان به ماهيتي اخلاقي بر اساس عينيت گرايي در تعريف تروريسم رسيد؟ به سخن ديگر رويکرد نسبي، شکاک و ذهن گراست و در آن هيچ تعريف و بازتعريف مدرني پذيرفته نمي شود. حرف اساسي اين رهيافت آن است که آنچه بر مبناي منافع سياسي يک فرد، گروه يا دولتي خاص تروريسم به شمار مي رود. براي ذهن ديگري يادآور «مبارزه در راه آزادي» است. اين رويکرد ادعاي تعاريف ارائه شده در خصوص تروريسم مبني بر بي طرفي، علم محوري و عينيت گرايي را بي پايه و اساس دانسته و آنها را برخاسته از دغدغه هاي مضيق امنيتي قدرتهايي مي داند که به مفهوم سازي آن مي پردازند.
بدين سال از آنجايي که تروريسم يک برساخته اجتماعي - سياسي است، مفهوم سازي در باره آن نشئت گرفته از سازوکارهاي ارتباط گيري جمعي است که ريشه در خود زبان دارد و بنابراين طرح کننده پلي از معناي مشترک است. از اين منظر کارکرد واقعي تعريف تروريسم «مشروعيت زدايي»(Delegitimization) از دگر هويتي است. اين معاني مشترک مي توانند به تعبير سازه انگاران، انگاره هاي مشترکي را خلق نمايند که بر مبناي آن، الگوهاي دوستي و دشمني گفتمانهاي ويژه اي را برمي سازند، در چارچوب اين الگوهاست که گفتمان «باما» يا «عليه ما» مرزهاي معنايي ميان تروريست / ضد تروريست را مشخص مي نمايد. به همين دليل آگاهي از منافع افراد، گروهها، دولتها و سازمانهاي بين المللي به منظور درک مکانيسمهاي زباني آنها براي درست جلوه دادن تصوير مورد نظر خود و نادرست جلوه دادن تصاوير ديگران از تروريسم اجتناب ناپذير است.
به طور کلي تروريسم يک مدل از مطالعه موردي براي آن چيزي است که جنکينز آن را رويکرد سازه انگارانه به مشکلات اجتماعي مي داند. منافع بوروکراتيک از اين منظر تصوير مورد نظر خود را از تروريسم در رسانه هاي جمعي و فرهنگ عمومي ايجاد و از آن حمايت مي کند. ديدگاه وي به وضوع ميان کاربرد برچسب «تروريست» و منافع گروهها يا دولتهايي که توان تعريف تروريسم را دارند، پيوند برقرار مي کند. جوزف تامن، استاد ارتباطات، رويکرد مشابه اي در پيش مي گيرد. از منظر وي نبايد تروريسم به عنوان يک واقعيت عيني يا يک پديده با تعريف جهانشمول در نظر گرفته شود، بلکه مي بايست آن را به عنوان پديده ارتباطي و برساخته، فهم و درک کرد. به نظر وي ائتلاف رسانه هاي جمعي با ادبيات رهبران در خصوص تروريسم که منجر به توليد سمبلهاي زباني(Rhetorical Symbols) مي شود، به ما اجازه مي دهد که آن را به عنوان يک پروسه ارتباطي که به طور اجتماعي و در گفتمان عمومي (Public Discourse) و نه گفتمان علمي ساخته مي شود، در نظر بگيريم.
در حقيقت قدرت هژمون مفهوم تروريسم / تروريستها را به مانند يک برچسب سياسي و به منظور بي اعتبار کردن مخالفان و به ويژه چالشهايي که در راه استمرار تسلط و هژموني خود به وجود مي آورند، به کار مي برد. از نظر تاومن پروسه اعتبارزدايي (Discreditization) از ضد هژمونها از اين طريق موجب به حاشيه رانده شدن مخالفان مي شود و امکان ارائه هر گونه توجيه ايدئولوژيک يا تحليل را از سوي آنها مي گيرد. جنکينز در اين نکته با تاومن هم عقيده است که برساختگي و برچسب زني «تروريسم» از سوي قدرتهاي مسلط و هژمونيک به يک ابزار سياسي تبديل شده است. به نظر وي در سطح بين المللي، تروريست يک برچسب سهل الوصول است که از طرف قوي ترها بر ضعيف ترها تحميل مي شود. از اين نظر، گروههاي مختلف در طول تاريخ معاصر از راديکالهاي انقلاب فرانسه گرفته تا جنبشهاي چپ گراي آنارشيستي، سوسياليسم، کمونيستم و نهايتا گروههاي بنيادگراي اسلامي با يکديگر وجه مشترک دارند.
به طور خلاصه تعاريف و مفهوم سازيهاي معاصر ارائه شده در خصوص تروريسم، غير علمي و ناکافي هستند، زيرا تروريسم و تروريستها را با توجه به جايگاه ضد هژمونيک آنها طرد مي کنند و به حاشيه مي رانند. حرف اساسي ريچارد فالک اين است که با در نظر گرفتن ملاک و شاخص دو گانه در تعريف تروريسم/ تروريستها، ملازمت کاربرد توجيه ناپذير خشونت با اهداف سياسي پوچ و بي معني مي شود، چرا که اين خشونت مي تواند توسط يک گروه انقلابي و تجديد نظر طلب يا حکومتي محافظه کار صورت بگيرد. نوام چامسکي با فالک در توجه به دوگانگي گريبانگير تعاريف و کاربردهاي معاصر از واژه تروريسم همفکر است. به اعتقاد وي زمان آن فرار رسيده تا استانداردهاي رفتاري که غرب آنها را به عنوان ملاک ثنويت تمدن/ تروريسم و متمدن/ تروريست قرار داده است، بازتعريف کند.
منبع: فصلنامه راهبرد، شماره 41، پاييز 1385، صص249 - 245.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}